من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

شریک سرنوشت راه ها

راه ها سرنوشت دارن ولی آدم ها نه

آدم ها میتونن راهشون رو عوض کنن ولی راه ها مثل امتداد یک خط ناگزیرند

با همه نا-ناگزیری از تغییر راه آدم گاهی خودشو محبوس در سرنوشت می انگاره! سرنوشتی که اصلا واقعیت نداره.

این کار ذهنه. ذهن این سرنوشت رو میسازه.

ذهن برای کسایی که نمیتونن کنترلش کنن مثل یک دشمن مثل سد مثل یک مانع بزرگ عمل میکنه.

هر راهی رو انتخاب کنم مثل سکه میمونه و دو رو داره

روی اول اون چیزاییه که به سوشون میرم

روی دوم چیزایی هستن که ازشون دست میکشم و دیگه نمیتونم به دست بیارم

وقتی راه رو میخوام عوض کنم باید چیزایی رو رها کنم که به سوشون میرفتم

دردناکه، شبیه به از دست دادن عزیزان.

جانکاه ترین تغییر راه، تغییر به راه بازگشته.

بازگشتن به اونچه که ترک کردیم به اونچه که ازشون بریدیم

-آدم با این انگشت های کوچک و نحیف

-جرثقیل میسازه

-اما بی کرانی مثل طوفان نوح بشر و دستاوردش رو طعمه حیات میکنه

خاطرات من از تغییر راه بیش از قدم برداشتن در مسیره

کسی از بازگشت هراس داره که دل به جرثقیل بسته

-آره زندگی میتونست برای منم ساده باشه

-مثل umi تو from up on poppy hill

-مثل بالون سوار باد و ذات میشدم

-مثل آب خودمو به فراز و نشیب دنده های زمین می سپرم

-اما نمیدونم چرا کلنگ شدم

-و به دست فرهاد افتادم

من گل هستم :)

اگه گل بودی چه گلی رو انتخاب میکردی باشی؟

مرز ابراهیم

من از پرتاب شدن ابراهیم به درون آتش فهمیدم:

آستانه اثبات دوستی با تو لحظه ایه که بجز تو هیچ کس قادر به گرفتن دست نیست.

یک حرف

جواب داد مشغول عوض کردنم بوده.

گفت تو همونی که میخواست پ چ د بخونه؟

-نه ولی هنوزم میخوام.

میگه تا حالا چقدر عوض شدی؟

-اینقدر که اون قبلیم رو یادم نمیاد.


من گفته بودم برای هر کدوم از سد کردن هات و راه بستن هات یه دلیل بیار و تو یه دلیل برای همش آوردی.

باشه قبول. فقط نمیخوام به پلاسیدگی برسم.

اینکه نارس چیده بشم شاید بهتر باشه تا برسم و بمونم و بپلاسم.

پس اگه رسیدم بهم وقت بده تا چیده بشم.

دو کلوم حرف فانتزی

هیچ وقت از کاستی ها گله نکردم. تنها شکوه من در تمام عمر این بوده که چرا هزاران بار جلومو سد کردی و مانع حرکتم شدی.

همین.

میدونی که آدمی که دنبال دارایی نبوده رو نمیتونی بهش بگی در جبران اونچه نذاشتم خودت بدست بیاری بیا بگیر من بهت میدم.

ولی اگه برای هر بار که قل و زنجیرم کردی فقط یه دلیل منصفانه بیاری قبول میکنم.

حالا، نه بعد از مرگم! حالا بهم بگو چته. من میخوام حرکت کنم لازممه بدونم چه حرکتی رو برای من مجاز میدونی.

صد بار امتحان کردی هنوز نفهمیدی نمیخوام درخت باشم؟ ولی ما یکبار هم تو رو امتحان نکردیم ببینیم چقدر دستگیری. همین که گفتی «من خوبم» پذیرفتیم ولی ما هر چی میگیم برای ما عزیزی باز ناز میکنی و شک داری. اونوقت به ما میگی ایمان بیاورید.

من هزاران خطا و گناه کردم ولی هیچ وقت نرفتم جلوی حرکت کسی رو سد کنم. تو هیچ ظلمی نکردی فقط مشکل اینه که وقتی بندگانت تو گیر و گرفتاری غوطه‌ور باشن حال میکنی.

آرزو میکندم با تو شبی بودن و روزی

یا «شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری»

وجدانا، دلم با مصرع دوم نیست. گرچه تو خودت این روزگار رو به سرم آوردی ولی نمی‌پذیرم این روزگار رو خودتم تجربه کنی.

فانتزیه دیگه :) و من تمایل دارم تو دنیای فانتزیم اونچه که خوبه بیشتر باشه و پر رنگ تر باشه.

انس به عاشقانگی

آیا کسی هست که عاشق زیباترین زن هستی نباشه؟ بهترین، والاترین و هنرمندترین زن دنیا.

حتی احمق ها هم عاشقش هستن. حتی کورها و کوردل ها.

ولی چنین زنی وجود نداره.

این توهم نیست البته.

بلکه تنها عددی هستش که اگه بذاریمش بالای سرمون

و خودمون رو به توانش برسونیم

اونوقت از زیر رادیکال زمین

خارج میشیم.

لقد خلقنا الانسان فی کبد

اگر عشق تنها و تنها یک ویژگی داشته باشد، این است که هرگز ماندنی نیست. بخشی از ماهیت شیدایی عشق ناپایداری است.


شناخت چیزی که می طلبیمش کلید دست یافتنشه؛

ای کاش معلمی بودم که میتونستم اینو به دیگران یاد بدم. حاضر بودم برای انتقال این فهم سرمایه طلایی هستیم رو صرف کنم.

چقدر آدم که پی عشق رفت در حالی که عشق رو پایدار تعریف میکردن.


چقدر زود پیر شدم. چقدر زود مثه آدمای سالخورده افسوس اینو میخورم که دیگران از چیزی که من تجربه کردم و سعی میکنم با کمال بی منتی و دوستی تقدیمشون کنم تا فقط تجربه رو از نو تجربه نکنن ولی چه بی اثره تلاشم.


آره حق با توئه، مهم نیس پیغمبر اولی العظم باشی یا یکی از هزاران پیامبری که اسمشون هم بعد از مرگشون مرده، پیام.بری به مثابه خواهان نور کردن کسانیه که تو تاریکی به دنیا اومده و زندگی کردن. در حالی که هرگز کمترین درک و فهمی و حتی خیالی و توهمی از روشنایی نداشته اند.


به دور ستون های نامرئی نظم خلقت بگردیم تا کمی از عمق کلمه رو درک کنیم. یادگرفتن توهم است. هر بعدی از دانش طعنه ایست به جهل و نادانی بشر. هر یافته ای، پنجره ایست به وسعتی بیکران از نادانسته ها و ندیده ها.


منو از غرور تهی کن حتی اگه به قیمت از دست دادن همه چیزم تموم بشه.


فقط نمیدونم چطور تعادل بین درخت کنار جاده و قله آرمان هامو برقرار کنم.

thanks to Eivor

اونقدر وانمود کن که پشتمو خالی کردی یا میکنی و اونقدر سعی کن که منو بلرزونی تا به این باور برسی که من نه به کس دیگه ای برای تکیه کردن ایمان دارم و نه راهی رو از بیراهه روشن تر می بینم.


Morning Song by Eivor Palsdottir

something is coming down to me

It's never been unexpected though and also I have a feeling it's not accidental.

let say it's planned. yes it is.

some kind of aperture is opening;

I can feel that.

I must get prepared for the message.

دستش رسیده به سطح یا ریشه ش به مبدا؟

باغ انباشته از تپش و نجوا و زمزمه است

لبریز از هیاهوی حیاتی مغرور

همه، بجز درخت گلابی

که با بدنی خاموش

و دست های خالی

میان آن همه ولوله و رویش ایستاده

و گوشش بدهکار به ملامت این و آن نیست.

تو راست میگفتی

حقیقت سنگین است.

از بار حقیقت است که ستاره معکوس می شود. ما اصل مطلب را ندیدیم و سایه ستاره را سیاه چاله نامیدیم. پایداری ش، استقامتش و از هر چیز مهمتر انتخابش مجذوب کننده است. هر چیز که از نزدیکی هایش رد شود جذبش می شود.

پندمیک

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

قرار از تو آرمیدن با من

«هرگز» تنها در یک نقطه قرار خواهد یافت که اگر به عدالت رفتار کنم آنرا به وصل جدایی در خواهم آورد.