چرا «همیشه» دست ما کوتاه و خرما بر نخیل؟ چرا همیشه؟
اگه دو تا دکمه روی بدن ما وجود داشت یکی برای مرگ آنی و دیگری برای زندگی جاودانی که هر کدوم رو به دلخواه خودمون میتونستیم فشار بدیم اونوقت بعد از مثلا 50 سال هر کدوم رو چندبار فشار داده بودیم؟
قبول که زندگی خالی نیست سیب هست... تا شقایق هست زندگی «باید» کرد. مساله من این نیست که بخوام زندگیمو پایان بدم یا پایان یافته ببینم مثلا خسته شدم یا درمونده یا نا امید یا به پوچی رسیده باشم یا هرچی... مساله اینه که «رضایت من» کی محقق میشه.
به هیچ عنوان به من نگید که رضایتت رو در گرو آروزهای دور و دراز نذار. این حداقل چیزیه که در قلمرو خاص و مخصوص خودم میتونم تمنا کنم بی هیچ غل و غشی بی هیچ خدشه ای و پاک.
امروز سر راهم، طرفای پارک هشت بهشت، چند دقیقه ای منتظر بودم و اونجا قدم میزدم.
یه جای پر رفت و آمد، از همه جور تیپی
منم که طبعا آدم زل زننده تو جزئیات ملت
یه جفت آدم از کنارم رد شدن
بعنوان یه آدم بهشون حسودی کردم
به هماهنگی قدمهایی که کنار هم میزدن
به اون بقبقوهای سری و ناب
به گره های نگاه هاشون
و لبریز از اشتیاق
the desire to find companionship درونم شعله کشید
یه انیمه خاص هست به نام the red turtle که از میل یافتن همراه وصفی آشنا با درون داره.
-وقتی به این نتیجه رسیدم که آرمان من در ید قدرت من نیست
-زندگی رو به دهندش واگذار کردم
-نخرید.
چرا هیچ چیزی زیباتر از شکوفه نیست؟
هر کجای قلب مردم باشی عاقبتت هم همونجاست.
و بعد تو برای وصف خودت از همینا استفاده میکنی و مثلا میگی مغروری یا مهربونی و...
چطور؟ اول مهربونی رو خلق کردی بعد مهربون شدی؟ خلق رو چه کردی؟ اونم خلق کردی؟ نمیشه که! پس تو خود خلقی تو خود غرور و خود مهری.
منم مثه نوار کاست های قدیمی کپی توام با کلی هوا و نویز و خط و خش به اسم آدم.
نگفتی که آدمی. گفتی آدم رو خلق کردی و از خودت درونش دمیدی
یعنی من هم خدام؟ یا باید بگیم آدم هم خودتی. یعنی من توام؟ ما یکیم؟ آیا؟
وقتی اندازه چیزی که میطلبی نیستی...
من اگه پیامبر میشدم همون اول کار ماهی منو میخورد
هر چی میشدم چیز به درد بخوری نمیشدم
تنها کاری که تا حالا کردم این بوده که زندگیمو سوار بالون خیالات بی پایه اساس کنم
اگر چه تو خودت تا وهم کامل به اندازه یک مژده محو در خیالات فاصله داری
شانس آوردم تو دوران علی نبودم وگرنه یه پام تو نهروان بود قطعا
من درون خودم استعدادی رو دیدم که به دیواره این جسم سرد با نوک منقار میزد
امان از همهمه جهل و کورکورانگی
امان از امان بریده شده
امان از توامان
گاهی تو رو مست و مغرور می بینم که جامی به دست داری و قاه قاه به ناتوانی غریزی من میخندی
گاهی تو رو بزرگوار در چشم پوشی گستاخی هام می بینم
فرصت حرکت رو من به وهمی واگذار کردم در حالی که وهمی حسین رو به حرکت درآورد
من همیشه از این خودکار آبی همه جایی بدم میومد
در این عصر تقلید که همه رو به یک تیپ متظاهر کرده
من انتخاب کردم برهنه باشم
دقیق ترین رنگ به گناهانم و به سرگذشتم و نگاتیو حسرت هام
من چه کنم وقتی تو آفت بذر میشی؟
گر دل من نیاسود - از گناه تو بود
چرا من نمونه نسبتا خوبی از قوانین مورفی هستم؟
شانسیه یا به سبک زندگی و شخصیتم ارتباط داره؟
اگه شانسیه یعنی بر اساس بخت و اقبال رخ میده خب پس تکلیف این جهان مزرعه آخرت است چی میشه؟ کی مسئول ناکامی کشت و کاشت منه؟
تو داستان ها و فیلم ها زیاد دیدیم از ستاره بخت بگن.
من هیچ وقت به این ستاره بخت کمترین اعتنایی نمیکردم و همیشه میگفتم احمقانه اس.
آیا واقعا احمقانه است یا حقیقت داره؟
آخه چطور میشه برای یکی بداقبالی بباره و برای یکی دیگه خوش اقبالی؟! و هیچ ستاره بختی هم نباشه.
طلسم چی؟
جادو چی؟
دعا و ورد چی؟
آیا اینها حقیقت دارن و تو اجازه میدی هستی آدمی که بار امانت تو رو به دوش میکشه تحت الشعاع این چیزها قرار بگیره؟
وقتی به بزرگی نیکوکاری ها و بدکاری هایی که تو تاریخ بشر افراد مختلف انجام دادن فکر میکنم،
-مثلا لینکن که باعث براندازی برده داری شد.
-مثلا اون خلبانی که بمب اتم رو تو هیروشیما انداخت. چند نفر رو کشت؟ چند نفر بعد از اون ماجرا با معلولیت متولد شدن؟
-مثلا هیتلر. چقدر آدم به دستور هیتلر کشته شد؟
-مثلا ماری کوری چقدر آدم به واسطه کشف رادیواکتیو و کاربردش تو رادیولوژی درمان شدن و درمان میشن؟
میگم چطور میشه به نیکوکاری های بزرگ پاداش و به بدکاری های بزرگ جزا داد؟!
مگه یه آدم چقدر ظرفیت دریافت پاداش و یا جزا داره؟
تو بهشت چی میخوان به لینکن بدن؟ چی؟ چی بدن که جبران بشه؟
تو جهنم با هیتلر چیکار کنن؟ جواب این همه آدم که سلاخی شدن چیه؟
هان؟
ولی،
از اونجایی که یه نفر میتونه کارهای به این بزرگی انجام بده لابد ظرفیت دریافت سزاش رو هم داره!
پس،
باید گفت چقدر آدم بزرگه.
حیرت انگیزه که من اینقدر ظرفیت دارم!
با این همه بزرگی و ظرفیت، انگار جا به اندازه کافی برای دیدن زیبایی ندارم:
(سهراب) خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد. چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد.
اونی که بیشتر براش پیش میاد که زیبایی ببینه، ستاره بخت با اونه؟
اگه راس میگی، بیا با هم یه قراری بذاریم؛
هر کاری که من به فرمان تو انجام دادم،
تو یک کار به خواهش من انجام بده.
نه اینه که من ناتوانم و تو توانا؟
و من باید تلاش کنم و تو کن فیکون؟
آره، انصاف این بود که بگم
بیا به اندازه توانمون بار برداریم
یا به اندازه کرممون دست بگیریم
یکی من، یکی تو.
-تازه من بار امانت تو رو هم به دوش می کشم.
و هوس خواهش من... هه؛
خشنودی خودته.
-اینو میگن گرفتاری.
.
یه فرصت چند ده ساله دارم
که هم زندگی کنم و بقا رو حفظ کنم
هم پیشرفت کنم و بهتر بشم
هم تو رو پرستش کنم
-و در حالی که در کمال ناآگاهی و نامعینی معلوم نیست حقیقتا دارم چیکار میکنم
قراره با همین این کارها، تو رو راضی کنم!!!
و در این تقاطع گرفتاری
عشق هم بورزم
یک جور به جفتم
جور دیگه به فرزندم
جور دیگه به مادرم جور دیگه به پدرم و جورهای دیگه به برادرم و خواهرم و آشناها و دوستام
و جور دیگه به همنوعم و حتی غیرهمنوعم
ظلوما جهولا؟
همین؟
فکر نمیکنی کم گفتی؟
.
-بازم فکر میکنی جای چونه زدن داره؟
-یکی تو یکی من، قبول؟
-هوممم؟
+و ندا آمد:
+آنکه در قدرت است معامله نخواهد کرد.
-قبول.