من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

من به توان آرزوهام یا زیر رادیکال آرزوهام؟

چرا «همیشه» دست ما کوتاه و خرما بر نخیل؟ چرا همیشه؟

اگه دو تا دکمه روی بدن ما وجود داشت یکی برای مرگ آنی و دیگری برای زندگی جاودانی که هر کدوم رو به دلخواه خودمون میتونستیم فشار بدیم اونوقت بعد از مثلا 50 سال هر کدوم رو چندبار فشار داده بودیم؟

قبول که زندگی خالی نیست سیب هست... تا شقایق هست زندگی «باید» کرد. مساله من این نیست که بخوام زندگیمو پایان بدم یا پایان یافته ببینم مثلا خسته شدم یا درمونده یا نا امید یا به پوچی رسیده باشم یا هرچی... مساله اینه که «رضایت من» کی محقق میشه.

به هیچ عنوان به من نگید که رضایتت رو در گرو آروزهای دور و دراز نذار. این حداقل چیزیه که در قلمرو خاص و مخصوص خودم میتونم تمنا کنم بی هیچ غل و غشی بی هیچ خدشه ای و پاک.


چشم انتظار باشید

چشم انتظار خود

کتونی های هارمونی

امروز سر راهم، طرفای پارک هشت بهشت، چند دقیقه ای منتظر بودم و اونجا قدم میزدم.

یه جای پر رفت و آمد، از همه جور تیپی

منم که طبعا آدم زل زننده تو جزئیات ملت

یه جفت آدم از کنارم رد شدن

بعنوان یه آدم بهشون حسودی کردم

به هماهنگی قدمهایی که کنار هم میزدن

به اون بقبقوهای سری و ناب

به گره های نگاه هاشون

و لبریز از اشتیاق

the desire to find companionship درونم شعله کشید

یه انیمه خاص هست به نام the red turtle که از میل یافتن همراه وصفی آشنا با درون داره.

-وقتی به این نتیجه رسیدم که آرمان من در ید قدرت من نیست

-زندگی رو به دهندش واگذار کردم

-نخرید.

یا هست؟

چرا هیچ چیزی زیباتر از شکوفه نیست؟

عوض

آدمه دیگه عوض میشه،

گاهی هم عوضی.

گاهی عوضی میگیره،

و گاهی هم عوض.

فردوس

هر کجای قلب مردم باشی عاقبتت هم همونجاست.

اگه تو بینهایتی پس من کی ام؟

جالبه که ما محصور در احساسات و تعقل و تفکر و اینهاییم، چیزایی که تو خلق کردی.

و بعد تو برای وصف خودت از همینا استفاده میکنی و مثلا میگی مغروری یا مهربونی و...

چطور؟ اول مهربونی رو خلق کردی بعد مهربون شدی؟ خلق رو چه کردی؟ اونم خلق کردی؟ نمیشه که! پس تو خود خلقی تو خود غرور و خود مهری.

منم مثه نوار کاست های قدیمی کپی توام با کلی هوا و نویز و خط و خش به اسم آدم.

نگفتی که آدمی. گفتی آدم رو خلق کردی و از خودت درونش دمیدی

یعنی من هم خدام؟ یا باید بگیم آدم هم خودتی.  یعنی من توام؟ ما یکیم؟ آیا؟

یونس

وقتی اندازه چیزی که میطلبی نیستی...

من اگه پیامبر میشدم همون اول کار ماهی منو میخورد

هر چی میشدم چیز به درد بخوری نمیشدم

تنها کاری که تا حالا کردم این بوده که زندگیمو سوار بالون خیالات بی پایه اساس کنم

اگر چه تو خودت تا وهم کامل به اندازه یک مژده محو در خیالات فاصله داری

شانس آوردم تو دوران علی نبودم وگرنه یه پام تو نهروان بود قطعا

من درون خودم استعدادی رو دیدم که به دیواره این جسم سرد با نوک منقار میزد

امان از همهمه جهل و کورکورانگی

امان از امان بریده شده

امان از توامان

گاهی تو رو مست و مغرور می بینم که جامی به دست داری و قاه قاه به ناتوانی غریزی من میخندی

گاهی تو رو بزرگوار در چشم پوشی گستاخی هام می بینم

فرصت حرکت رو من به وهمی واگذار کردم در حالی که وهمی حسین رو به حرکت درآورد

من همیشه از این خودکار آبی همه جایی بدم میومد

در این عصر تقلید که همه رو به یک تیپ متظاهر کرده

من انتخاب کردم برهنه باشم

دقیق ترین رنگ به گناهانم و به سرگذشتم و نگاتیو حسرت هام

دنیا مزرعه آخرت است

من چه کنم وقتی تو آفت بذر میشی؟

تو مقصر، من جورکش

گر دل من نیاسود - از گناه تو بود

metamorphosis

no wonder if the most joyful moments turn into or bring about the most painful ones, just by having gone.
see, how cruel world can be;
and how callous.
how our feelings are overlooked.

tell me, please, how I can be so understanding to feel and appreciate the sublime beauty of a rose and yet, at the same time, be completely hardened in feelings to be able to cut the flower and prepare it as a gift to someone else.
that is the way nature treats me;
adores me and yet, in the background, is gradually perishing me to feed the coming ones.

believe me, my dear, we're all victimized.

رب اشرح لی صدری

چرا من نمونه نسبتا خوبی از قوانین مورفی هستم؟

شانسیه یا به سبک زندگی و شخصیتم ارتباط داره؟

اگه شانسیه یعنی بر اساس بخت و اقبال رخ میده خب پس تکلیف این جهان مزرعه آخرت است چی میشه؟ کی مسئول ناکامی کشت و کاشت منه؟


تو داستان ها و فیلم ها زیاد دیدیم از ستاره بخت بگن.

من هیچ وقت به این ستاره بخت کمترین اعتنایی نمیکردم و همیشه میگفتم احمقانه اس.

آیا واقعا احمقانه است یا حقیقت داره؟

آخه چطور میشه برای یکی بداقبالی بباره و برای یکی دیگه خوش اقبالی؟! و هیچ ستاره بختی هم نباشه.

طلسم چی؟

جادو چی؟

دعا و ورد چی؟

آیا اینها حقیقت دارن و تو اجازه میدی هستی آدمی که بار امانت تو رو به دوش میکشه تحت الشعاع این چیزها قرار بگیره؟



وقتی به بزرگی نیکوکاری ها و بدکاری هایی که تو تاریخ بشر افراد مختلف انجام دادن فکر میکنم،

-مثلا لینکن که باعث براندازی برده داری شد.

-مثلا اون خلبانی که بمب اتم رو تو هیروشیما انداخت. چند نفر رو کشت؟ چند نفر بعد از اون ماجرا با معلولیت متولد شدن؟

-مثلا هیتلر. چقدر آدم به دستور هیتلر کشته شد؟

-مثلا ماری کوری چقدر آدم به واسطه کشف رادیواکتیو و کاربردش تو رادیولوژی درمان شدن و درمان میشن؟

میگم چطور میشه به نیکوکاری های بزرگ پاداش و به بدکاری های بزرگ جزا داد؟!

مگه یه آدم چقدر ظرفیت دریافت پاداش و یا جزا داره؟

تو بهشت چی میخوان به لینکن بدن؟ چی؟ چی بدن که جبران بشه؟

تو جهنم با هیتلر چیکار کنن؟ جواب این همه آدم که سلاخی شدن چیه؟

هان؟

ولی،

از اونجایی که یه نفر میتونه کارهای به این بزرگی انجام بده لابد ظرفیت دریافت سزاش رو هم داره!

پس،

باید گفت چقدر آدم بزرگه.

حیرت انگیزه که من اینقدر ظرفیت دارم!


با این همه بزرگی و ظرفیت، انگار جا به اندازه کافی برای دیدن زیبایی ندارم:

(سهراب) خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشم های من جا ندارد. چشم های ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد.



اونی که بیشتر براش پیش میاد که زیبایی ببینه، ستاره بخت با اونه؟

نوچ

اگه راس میگی، بیا با هم یه قراری بذاریم؛

هر کاری که من به فرمان تو انجام دادم،

تو یک کار به خواهش من انجام بده.

نه اینه که من ناتوانم و تو توانا؟

و من باید تلاش کنم و تو کن فیکون؟

آره، انصاف این بود که بگم

بیا به اندازه توانمون بار برداریم

یا به اندازه کرممون دست بگیریم

یکی من، یکی تو.

-تازه من بار امانت تو رو هم به دوش می کشم.

و هوس خواهش من... هه؛

خشنودی خودته.

-اینو میگن گرفتاری.

.

یه فرصت چند ده ساله دارم

که هم زندگی کنم و بقا رو حفظ کنم

هم پیشرفت کنم و بهتر بشم

هم تو رو پرستش کنم

-و در حالی که در کمال ناآگاهی و نامعینی معلوم نیست حقیقتا دارم چیکار میکنم

قراره با همین این کارها، تو رو راضی کنم!!!

و در این تقاطع گرفتاری

عشق هم بورزم

یک جور به جفتم

جور دیگه به فرزندم

جور دیگه به مادرم جور دیگه به پدرم و جورهای دیگه به برادرم و خواهرم و آشناها و دوستام

و جور دیگه به همنوعم و حتی غیرهمنوعم

ظلوما جهولا؟

همین؟

فکر نمیکنی کم گفتی؟

.

-بازم فکر میکنی جای چونه زدن داره؟

-یکی تو یکی من، قبول؟

-هوممم؟

+و ندا آمد:

+آنکه در قدرت است معامله نخواهد کرد.

-قبول.